سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----51098---
بازدید امروز: ----4-----
بازدید دیروز: ----3-----
زندگی سبز

 

صنم
شنبه 87/7/20 ساعت 1:1 عصر

         جوانی نسبت به معشوقه اش بیش از اندازه علاقه نشان میداد،پس از چند سال لاف عشق و محبت با معشوقه اش وعده ملاقات برقرار کرد و بنا شد شبی سر چهارراهی همدیگر را ببینند.

جوان در همان شب و ساعت موعود در وعده گاه حاضر شد و به امید دیدار محبوب مدتی بر سر راه نشست.

پاسی از شب گذشت،ولی از آمدن معشوقه خبری نشد.کم کم خواب بر چشمانش آمدو در کناری خوابید.

صبح بر اثر رفت و آمد مردم بیدار شد و خود را در میان کوچه دید.جریان شب گذشته یادش آمد.همه اش فکر میکرد که چرا معشوقه بد قولی کرده و نیامده ودیگر نشستن اینجا هم سودی ندارد.

به ناچار حرکت کرد تا گرد و غبار و خاک لباس را پاک کند.در حین پاک کردن لباس صدای گردو از جیب خود شنید،هر چه فکر کرد تا ببیند این گردو از کجاست نتوانست به اصل مطلب برسد.با خود گفت:باید در این کار رمزی باشد؟داستان خود با پیر سالخورده ای که سرد و گرم روزگار را چشیده بود در میان گذاشت،پیر گفت:تو دیشب خواب بودی ولی معشوقه آمد،وقتی که دید تو در خوابی این گردو ها را در جیب تو گذاشت و رفت واو با گذاشتن این گردو میخواست سه مطلب را به تو برساند:

اول اینکه من آمدم و تو خواب بودی

دوم اینکه آدم عاشق نمیخوابد،

و سوم اینکه تو هنوز بچه ای و باید گردو بازی کنی نه عشق بازی!


    نظر شما رو هم میبینیم ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گردو بازی
    سه گاو
    کی گوشاش سنگینه؟!!!
    عشق و دیگر هیچ

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •