سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----51085---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----1-----
زندگی سبز

 

صنم
شنبه 87/7/20 ساعت 1:1 عصر

         جوانی نسبت به معشوقه اش بیش از اندازه علاقه نشان میداد،پس از چند سال لاف عشق و محبت با معشوقه اش وعده ملاقات برقرار کرد و بنا شد شبی سر چهارراهی همدیگر را ببینند.

جوان در همان شب و ساعت موعود در وعده گاه حاضر شد و به امید دیدار محبوب مدتی بر سر راه نشست.

پاسی از شب گذشت،ولی از آمدن معشوقه خبری نشد.کم کم خواب بر چشمانش آمدو در کناری خوابید.

صبح بر اثر رفت و آمد مردم بیدار شد و خود را در میان کوچه دید.جریان شب گذشته یادش آمد.همه اش فکر میکرد که چرا معشوقه بد قولی کرده و نیامده ودیگر نشستن اینجا هم سودی ندارد.

به ناچار حرکت کرد تا گرد و غبار و خاک لباس را پاک کند.در حین پاک کردن لباس صدای گردو از جیب خود شنید،هر چه فکر کرد تا ببیند این گردو از کجاست نتوانست به اصل مطلب برسد.با خود گفت:باید در این کار رمزی باشد؟داستان خود با پیر سالخورده ای که سرد و گرم روزگار را چشیده بود در میان گذاشت،پیر گفت:تو دیشب خواب بودی ولی معشوقه آمد،وقتی که دید تو در خوابی این گردو ها را در جیب تو گذاشت و رفت واو با گذاشتن این گردو میخواست سه مطلب را به تو برساند:

اول اینکه من آمدم و تو خواب بودی

دوم اینکه آدم عاشق نمیخوابد،

و سوم اینکه تو هنوز بچه ای و باید گردو بازی کنی نه عشق بازی!


    نظر شما رو هم میبینیم ( )
صنم
شنبه 87/6/23 ساعت 10:17 عصر

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر جوان یک کشاورز به نزد او رفت تا از او اجازه بگیرد.

کشاورز براندازش کرد و گفت:پسر جان برو در آن قطعه زمین بایست من سه گاو نر را یک به یک آزاد می کنم اگر توانستی دُم هر کدام از این سه گاو را بگیری می توانی با دخترم ازدواج کنی.

مرد جوان در مرتع به انتظار اولین گاو ایستاد.درب باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که تو عمرش دیده بود بیرون دوید.فکر کرد یکی از گاوهای بعدی گزینه بهتری باشد پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود.

دوباره درب باز شد و باور کردنی نبود در تمام عمرش گاوی به این بزرگی و درندگی ندیده بود.با سم به زمین می کوبید،خرخر می کرد و کف از دهانش جاری بود.جوان با خود گفت گاو بعدی هر چیزی باشد از این بهتر است پس به سمت حصار دوید و اجازه داد تا این گاو هم از مرتع عبور کند و از درب پشتی خارج شود.

برای بار سوم در باز شد.لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین و کوچکترین گاوی بود که توی عمرش دیده بود.در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گردن او پرید،دستش رو دراز کرد...اما گاو دم نداشت.

    نظر شما رو هم میبینیم ( )
صنم
پنج شنبه 87/6/21 ساعت 12:43 عصر

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است.به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر،نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.

دکتر گفت برای این که بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:ابتدا در فاصله چهار متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را به او بگو.اگر نشنید همین کار را در فاصله سه متری تکرار کن.بعد در دو متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.

آن شب،همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود.مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود چهار متر است.بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:عزیزم شام چی داریم؟

جوابی نشنید.

بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید:عزیزم شام چی داریم؟

باز هم پاسخی نیامد.

باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً دو متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت:عزیزم شام چی داریم؟

باز هم جوابی نشنید.

باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید.سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نیامد.

این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت:عزیزم شام چی داریم؟

زنش گفت:مگه کری؟برای پنجمین بار می گویم:خوراک مرغ!

    نظر شما رو هم میبینیم ( )
صنم
یکشنبه 87/6/17 ساعت 12:55 عصر

time is very slow for those who wait

very fast for those who are scared

very long for those who lament

very short for those who celebrate

But

for those who love time is eternity

william shakespear

گذشت زمان، برای آنان که در انتظارند بسیار کند‍‍؛

برای آنان که می هراسند بسیار تند؛

برای کسانی که زانوی غم به بغل می گیرند بسیار طولانی؛

وبرای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است؛

اما

برای کسانی که عشق می ورزند آغاز و پایانی نیست،

و زمان تا ابدیت جاریست...

ویلیام شکیپیر

 

 


    نظر شما رو هم میبینیم ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گردو بازی
    سه گاو
    کی گوشاش سنگینه؟!!!
    عشق و دیگر هیچ

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •